با قامتی نحیف و دلی زار ، در تردید ثانیه های باقی از رجعت سرخ ستاره
تشویش مرگ اقاقی ، در کوچه سار شهر بزرگت ،
لحظه ای آسوده ام نیست ، در اضطراب دردهاتان ، کوهی از شکیبایی بودم
و لحظه ای قرار ندارم ، تنها امیدیست سرشار
اشتیاق بودنم تا دوباره شاید ، شاهد لبخند ستاره در نزدیکی بوسه باشم
شما که ساکن بی نشان ترین آبی آسمان دشت غمزده بودید
شما که به پشتوانه پر حرارت دستانتان ، فرهاد روی سپید بودم و بیستون بهانه ای بیش نبود
شما که از شمالی ترین ساحل آشنای دل پریشانم ، تا جنوبی ترین دشت بیدار ساحل من بوده اید
و امروز در گوشه کدام غمکین کده دست در آغوش درد سپرده اید
بی آنکه نگاهی پشت سر داشته باشید، جان من
امید که امید شفایتان باقی بماند و مبادا یارب بی دوست رها گردم
و مرگی دهشتناک در انتظارم . .
برچسبها:
بازدید: