دوست

با قامتی نحیف و دلی زار ، در تردید ثانیه های باقی از رجعت سرخ ستاره

تشویش مرگ اقاقی ، در کوچه سار شهر بزرگت ،

لحظه ای آسوده ام نیست ، در اضطراب دردهاتان ، کوهی از شکیبایی بودم

و لحظه ای قرار ندارم ، تنها امیدیست سرشار

اشتیاق بودنم تا دوباره شاید ، شاهد لبخند ستاره در نزدیکی بوسه باشم

شما که ساکن بی نشان ترین آبی آسمان دشت غمزده بودید

شما که به پشتوانه پر حرارت دستانتان ، فرهاد روی سپید بودم و بیستون بهانه ای بیش نبود

شما که از شمالی ترین ساحل آشنای دل پریشانم  ، تا جنوبی ترین دشت بیدار ساحل من بوده اید

و امروز در گوشه کدام غمکین کده دست در آغوش درد سپرده اید

بی آنکه نگاهی پشت سر داشته باشید، جان من

امید که امید شفایتان باقی بماند و مبادا یارب بی دوست رها گردم

و مرگی دهشتناک در انتظارم . . 


برچسب‌ها: ،

بازدید:

[ ]

سرزمین مادری مهد آن یار دلجویی ست که قرن ها قبل از آمدنم گمشده راهم بوده و خواهیم سپرد جان در جوار شیرینش. چه مقدار خون در عدم خورده باشم که بر خاکم آیی و من مرده باش

پیوندهای روزانه

نوشته های پیشین

آرشیو موضوعی

پیوندها